ماهی به آب گفتا، من عاشق تو هستم
از لذت حضورت می را نخورده مستم
آیا تو میپذیری عشق خداییم را
یا این که بر نتابی دیگر جداییم را
آب روان به ماهی گفتا که باشد اما
لطفا بده مجالی تا صبح روز فردا
باید که خلوتی با افکار خود نمایم
اینجا بمان که فردا با پاسخت بیایم
ماهی قبول کرد و آب روان گذر کرد
تنها برای یک شب از پیش اوسفر کرد
وقتی که آمدش باز تا گوید آری
یک حجله دید و عکسی برآن به یادگاری
خود را ز پیش ماهی دیشب که برده بودش
آن شاه ماهی عشق بی آب مرده بودش
نالید و یادش افتاد از ماهی آن صدایی
وقتی که گفت با عشق میمیرم از جدایی
ای کاشک آب میماند آن شب کنار ماهی
ماهی دلش نمی مرد از درد بی وفایی
آری من و شما هم مانند آب و ماهی
یک لحظه غفلت از هم یعنی همین جدایی
دلــــم تنگ شده....
برای وقتی که میگفتی: دلــــم واســــتـ تنــــــــگ شـــــدهــ
دلم تنگه:
برای بودنـــــــــت
شایدم برای لبخنــــــد خودم
دلـــــم برای همه چیز تنگ شده جز
نبـــــــــودنتــــــ
+سلام خوشحال میشم پیش منم بیاین[خجالت]
مرسی ازحضورت
ﺧﺪﺍﯾﺎ ، ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﮔﺎﻩ
ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯿﮕﺮﺩﻧﺪ
هعی....
آره فک کنم باید عوضش کنم سرعتشم خیلی کم شده
واااااااااای چقد قشنگ بود
چه دردناک...