رهی معیری

آتش و آب و آبرو باهم هر سه گشتند در یک سفر همراه

عهد کردند هر یکی گم شد با نشانی ز خود شود پیدا

گفت آتش به هر کجا دود است میتوان یافت مرا آنجا

آب گفتا نشان من پیداست هر کجا که باغ هست و سبزه بیا

آبرو رفت و گوشه ای بگرفت گربه سر داد گریه ای جانکاه

آتش آن حال دید و حیران شد آب در لرزه شد ز سر تا پا

گفتش آتش که گریه تو ز چیست آب گفتا بگو نشانه چو ما

آبرو لحظه ای به خویش آمد دیدگان پاک کرد و کرد نگاه

گفت محکم مرا نگه دارید گر شوم گم نمیشوم پیدا

نظرات 6 + ارسال نظر
moonshadow یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 20:33 http://moonshadow1996.blogfa.com/

سلام ممنون که اومدی

با تبادل موافق نیستی؟

نیکو یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 14:46 http://nikoo1708.blogfa.com

وبلاگ جدید مبارک...

این یکی وبلاگتون هم لینک شد...

moonshadow یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 13:25 http://moonshadow1996.blogfa.com/

پم خوشحال میشم که سر بزنی

راستی با تبادل موافقی؟

علی جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 03:33 http://alishahriarykootak.persianblog.ir

لینک کن
بازم سربزن

علی جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 03:28 http://alishahriarykootak.persianblog.ir

اینجاهم لینکت کردم
توهم لینک کن

بهار جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 00:36 http://likespring.blogsky.com

واقعا...آبرو به سختی به دست میاد و خدا نیاره روزی رو که بخواد به باد بره...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.