خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم
غافل از خود دیگری را هم قضاوت می کنیم
کودکی جان می دهد از درد و فقر و ما هنوز
چشم می بندیم و هر شب خواب راحت می کنیم
عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنیم
ما که بردیم آبرو از عشق پس دیگر چرا
عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنیم
کا ش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی
با همیم اما چرا احساس غربت می کنیم
امروز تولد بهترین دوستمه که من خیلی دوستشدارم و من خیلی خوشحالم
دوست خوبم تولدت مبارک ان شالله که همیشه سالم و سلامت باشی
بار الها از کوی تو بیرون نشود پای خیالم نکند فرق به حالم
چه برانی چه بخوانی چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی
نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چون گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد
داغ دید از من و تبخیر شد و حرف نزد
شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب
غصه میخورد که من حال خرابی دارم
از همین غصه من سیر شد و حرف نزد
وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند
خیس شد چشمش و دلگیر شدو حرف نزد
صورت پر شده از چین و چروکش یعنی
مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد